شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تاریخ غم

راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی

با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری
خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی

خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم
زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی

در شهیدستان چشمت می‌توان تاریخ غم را دید
من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی

در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را
نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی

شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم
مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی  

هدیه آوردی برایم هر نفس عطر مسیحا را
با دم توحیدی‌ات در من دمیدی، زنده‌ام کردی