شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تماشاگه راز

باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
هرچه نور است در آفاق حجاز است امشب
افق مکه تماشاگه راز است امشب

ساقی کوثر و پیمانه و مستی آن‌جاست
راز نشناختۀ عالم هستی آن‌جاست
 
مکه، لبریز تمنای حضور است امشب
مکه سرچشمۀ شیدایی و شور است امشب
مکه سینای پر از نخلۀ طور است امشب
مکه سرشار شکوفایی و نور است امشب

این همان مبدأ فیض است که امید آن‌جاست
این همان مهبط وحی است که توحید آن‌جاست
 
کعبه را پیش نظر تا که تجسم نکنی،
مثل گلبرگ لب غنچه، تبسم نکنی
«کعبه آن سنگ نشانی‌ست که ره، گم نکنی»
غفلت از کعبۀ جان و دل مردم نکنی

کعبه خود، قبله‌نمایی است که در آن صحراست
به همان کعبه قسم، قبلۀ دل‌ها زهراست
 
دل به این قبله بده کز همه افزون باشی
سعی کن آینه در آینه، مفتون باشی
در طواف حرم عشق، دگرگون باشی
نکند یک نفَس از دایره بیرون باشی

جای در سایۀ توحید گرفتن، هنر است
نور از دختر خورشید گرفتن هنر است
 
دختر وحی و نبوت که نبی‌مانند است
مادر پاکی و عصمت که علی‌پیوند است
گوهر صبر و صداقت که سعادت‌مند است
گلبن عشق و محبت که پر از لبخند است

گرمی و روشنی چشمۀ خورشید از اوست
شادی عالم از او، خرمی عید از اوست
 
ماه از شرم نگاهش رخ خود پوشیده‌ست
مِهر در بندگی حضرت او کوشیده‌ست
زُهره هم از کف او جام ولا نوشیده‌ست
یازده چشمۀ نور از دل او جوشیده‌ست

بس‌که این آینۀ نور نبوت، پاک است
به‌خدا ناب‌ترین ترجمۀ «لولاک» است
 
این گل است آن‌که به او ناز، پیمبر می‌کرد
در صدف چون گهری پاک، سخن سر می‌کرد
همه شب زمزمۀ عشق مکرر می‌کرد
خویش را همدم تنهایی مادر می‌کرد:

کای به دریای وفا گوهر تنهای قریش،
مکن اندیشه ز بی‌مهری زن‌های قریش
 
گر کشیدند ز دیدار تو دامن مادر
همدم راز تو هستم به‌خدا من مادر
غرق گل‌کردن دامان تو با من مادر
یا تو از عشق بکن زمزمه یا من، مادر

باغبان! نخل امید تو ثمر خواهد داد
آسمان مژدۀ میلاد سحر خواهد داد
 
آن سحر سر زده، آن صبح امید آمده است
یک‌چمن نسترن سرخ و سپید آمده است
گل مریم به طربناکی عید آمده است
چشمۀ فیض خداوند مجید آمده است

چه نشینید که جبریل امین در راه است
ذکر خیر همه یا بنتَ‌رسولِ‌الله است
 
به ولای علی، از فاطمه عاشق‌تر کیست؟
به علی‌دوستی او بشری نیست که نیست
او حبیبی‌ست که در سایۀ محبوبش زیست
آن‌قدَر داشت صبوری، که بر او صبر گریست

آری ای فاطمه، صبر تو تماشایی بود
عافیت‌سوزترین نوع شکیبایی بود
 
ما که شادیم ز شادی تو، غمگین ز غمت
ای جگرگوشۀ عصمت! سرِ ما و قدمت
ای دل‌آرام نبوت! کم ما و کرَمت
میهمان کن دل ما را به طواف حرَمت

شب شادی و سرور است «شفق» را دریاب!
آرزومند حضور است «شفق» را دریاب!