شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تنها گریه کن

حماسه بی زن و زن بی حماسه بی‌معناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست

کجاست خانۀ سبزی، بدون دستی گرم
که باغبان و پرستار و مرهم گل‌هاست

زن از نخست، اگر مادر است، اگر همسر
همیشه مظهر آرامش است و عطر صفاست

زنان لطافت تاریخی حکایات‌اند
که قصه گرچه غم‌انگیز، صبر زن زیباست

شبیه ساره صبور است و مثل مریم پاک
شبیه آسیه در مصر منجی موساست

اگر به هیئت بلقیس سرزمین سبا
وگر به هیئت هاجر نماد سعی و صفاست

بدون فاطمه، دنیا برای مولا هیچ
بدون فاطمه، پیغمبر خدا تنهاست

بدون زینب کبری کدام خطبۀ ناب
طلایه‌دار پیام بلند کرب‌و‌بلاست؟

زمان رسیده به تکرار مادرانۀ عشق
بگو به نام خدا شرحی از ترانۀ عشق
::
بخوان به نام خدا داستان ایمان را
حدیث زینبی مادران ایران را

بخوان به نام خدا از شکوه بت‌شکنان
که روح تازه دمیدند باغ و بستان را

پس از حماسۀ گردآفرین دوباره بخوان
غرور صف‌شکن این زن مسلمان را

به سمت لشکر طاغوت بی‌سلاح دوید
که جاودانه کند شوکت سلیمان را

اگر چه مادر و همسر ولی به راه «ولی»
گرفته در کف اخلاص گوهر جان را

بخوان حکایتی از صبر «اشرف‌السادات»
که یادگار بماند زنان دوران را

شکوه شیرزنی، مادری صبور و شکور
نماد عشق و بصیرت، غرورِ شعر و شعور
::
پیام روح خدا را شنید و جان آورد
از آفتاب نهان جلوۀ عیان آورد

پیام حضرتشان را رساند تا دل‌ها
هزار جان به فدای عزیز جان آورد

به پیشواز حضورش چه عاشقانه شتافت
بصیرت از مدد پیر، ارمغان آورد

به عشق یاوری دین و پاسداری عشق
هرآنچه داشت در آن روز در توان، آورد

شبیه «چرخش گل سمت نور» می‌بالید
طلوع فجر ز بهروزی‌اش نشان آورد

زمان گذشت و بهاران رسید تا ایران
زمانه پرچم خورشید را عیان آورد

امام عشق به اعجاز انقلاب آمد
طراوتی به دل خستۀ جهان آورد

زمین خسته در آن التهاب تاب آورد
به یاری نفس عشق، انقلاب آورد
::
نهال سرزده را گرمِ آبیاری شد
ستون خانۀ او پایگاه یاری شد

کمی گذشت و کلاغان هجوم آوردند
زمان یاوری دین و پاسداری شد

اگر چه سنگر او پشت جبهه بود ولی
برای جبهه نشان امیدواری شد

بسیج کرد زنان را به نام حضرت عشق
به نام حضرت زهرا سلام جاری شد..

چه کار بهتر از آیینه‌داری خورشید
که افتخار دلش بود یاری خورشید
::
رسید نوبت دردانۀ دلش، پسرش
گل محمدی‌اش، شاخسار پر ثمرش

نگاه کرد به مادر: «اجازه می‌خواهم»
کشید دست نوازش به گوشۀ جگرش

بلند گفت: «که من راضی‌ام، برو پسرم»
گرفت مصحف و پاشید آب پشت سرش

«خوشا به حال شماها که مرد مِیدانید»
به یاد خونِ خدا، خون فشاند چشم ترش

خدا قبول کند از من این امانت را
فدای اصغر و اکبر، فدایی قمرش

فدای شاه شهیدان، برو برو پسرم
مباد باز بمانی ز یاری پسرش

به راه لشکر اسلام جان و دل دادم
چه غم اگر که نماند ز خادمی اثرش

شکوه مادری و ذکر یا رب و یا رب
به جان و دل همه در راه حضرت زینب
::
محمّد آن گل باغ محمدی بالید
همین که صبر و تولّای مادرش را دید

نگاه کرد به دستان زخمی مادر
کنار چادر و دستان خسته را بوسید

به شرم گفت به فکر لباس آخرتم
و شال سبز... اگر پیکرم به خانه رسید

مرا به دست خودت خاک کن، دعایم کن
به صبر زینبی و اجر مادران شهید

مباد اشک بریزی و خم شود کمرت
بایست محکم، من زنده‌‌ام مکن تردید

فقط به خلوت خود گریه کن به یاد حسین
به شکر آن‌که نگاهش به جان ما تابید

گذشت چندی و از گل خبر نیاوردند
خبر از آن گل خونین‌جگر نیاوردند
::
گواه می‌دهد این دل که یار می‌آید
گل محمّدی‌ام نام‌دار می‌آید

دلِ شکسته مبادا که آه و ناله کنی!
که با رسیدن یارت قرار می‌آید

خبر رسیده به قلبم ز کاروان شهید
که سرفراز از آن کارزار می‌آید

خبر رسیده به جانم علی‌اکبر من
هزار زخم به جان، استوار می‌آید

به سر شتافته این جان و دل خوش‌آمدگوی
به پیشواز تو ای غمگسار می‌آید

خوش آمدی ز سفر، مادرت فدایت باد
به خانه آمده‌ای، خانۀ دلت آباد
::
حماسه بی زن و زن بی حماسه بی‌معناست
که بر سر شهدا، دست حضرت زهراست

چو کوه در وسط قبر نوجوان شهید...
اگر چه در جگرش داغ عصر عاشوراست

چو کوه چادر خاکی به سر، دل مادر
به جستجوی نشانی ز خاک کرب‌وبلاست

چنان شکوه دماوند در غم فرزند
چنین صلابت نستوه، ناب و بی‌همتاست

گذاشت صورت فرزند را به سینۀ قبر
به خاک گفت که این نوجوان حبیب خداست

کنون که بار امانت به خاک می‌سِپُرَد
به سربلندی دردانه‌اش، سرش بالاست

چه شیرکوه زنی، مثل مادرش زهرا
صبور و شکرگزار است و در دلش غوغاست

شکوه زینبی و صبر «اشرف‌السّادات»
نماد و جلوۀ ایثار مادر شهداست

گلم رسید، سرافراز و روسپیدم کرد
به شانزده غزلش مادرِ شهیدم کرد
::
اگر چه در غم روی تو نیستم تنها
چنان که خواسته بودی گریستم تنها

تو در کنار منی هر نفس، خدا اینجاست
نه، صادقانه بگویم که نیستم تنها

گرفته دست مرا هر زمان به مرحمتی
هر آن زمان که به یادت گریستم تنها

تو خواستی که نبیند غم مرا دشمن
تو خواستی که چو زینب بایستم تنها

تو خواستی که ببینی که من سرافرازم
که یاد اوست همه هست و نیستم تنها

بخوان دوباره بخوان روضه‌خوان، هلاک شدم
به یاد حضرت ارباب زیستم تنها

شکسته پا و زمین‌گیر و خسته‌ام مادر
مُحَرّم است ببین دلشکسته‌ام مادر
::
صدای نوحه مرا برد تا کجا آن شب
صدای نوحه و بال فرشته‌ها آن شب

صدای نوحه و عطر شهید و دیدن تو
مرا رساند به دیدار کربلا آن شب

نگاه کردی و گفتی چرا شکسته دلت
گرفت دست تو دلتنگی مرا آن شب

نه درد ماند به پایم نه غم میان دلم
گرفتم از نفس آشنا شفا آن شب

علی اکبر من از زیارت ارباب
رساند هدیه سبزی به مبتلا آن شب

نشان ماست همان شال سبز کرب‌وبلا
که عطر دوست مرا برد تا خدا آن شب

«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز»..