شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حُسن ختام

خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرین‌تر کند در لحظه‌های تشنه کامت را

رجز خواندی برای مرگ، با لب‌های خشکیده
که عرش و فرش بر لب می‌برد هر لحظه نامت را

نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را

دم رفتن به میدان خنده‌ای کردی و فهمیدی
که شیرین می‌کند لبخند تو کام امامت را

میان کارزار زخم‌ها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بی‌وقفه سلامت را

در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازه‌ای روز قیامت را!

تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را