شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خورشید خون آلود

کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او

نیزه نیزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خیمه خیمه دود با او

ای نسیم آهسته پا بگذار سوی خیمه‌گاهش
گوش کن انگار نجوا می‌کند معبود با او

هرکه امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد
می‌گذارد پا به یک دریای نامحدود با او

همرهان بار سفر بربسته‌اند انگار و تنها
تشنگی مانده‌ست در این ظهر قیراندود با او

مرگ عمری پا به پایش رفت سرگردان و خسته
تا که زیر سایۀ شمشیرها آسود با او

از چه ای غم! قصۀ تنهایی‌اش را می‌نگاری
او که صدها کهکشان داغ مکرّر بود با او

صبح فردا کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد و یک خورشید خون آلود با او