شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

در آسمان شهادت

دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او

دوباره نیمه‌شب قدر و ساعت یک و بیست
سکوت ثانیه در لحظۀ رهایی او

تمام خاطره را بُرد با خودش ناگاه
چقدر گریه کنم از غم جدایی او

چه حال و روز خوشی داشت آن یگانه‌ترین
که بود رشک ملک حال ربنایی او

چقدر مردم دنیا هوایی اویند
چقدر خاطره دارند از آشنایی او..

هنوز هم که هنوز است پی نبرده کسی
به خُلق اَحسَن و اخلاق مصطفایی او

به زهد حیدری و شور مرتضایی وی
به صبر زینبی و داغ کربلایی او..

کسی ندیده‌ام این‌گونه بی‌ریا هرگز
کسی سراغ ندارم به با صفایی او

هزار پنجره واکرده دست غیبی وی
هزار عقده گشوده گره‌گشایی او

نشسته‌ام به تماشای صبح لبخندش
کجاست عکس غریبی به دلربایی او

شبی به فطرت دیرین خویش برگشتم
گرفت شهر دلم حال روستایی او..

بلند مرتبه پرواز سربلندی داشت
در آسمان شهادت دل هوایی او

میان این همه سردار و آن همه سرباز
ندیده‌ایم کسی را به بی‌ریایی او

نرفته است ز خاطر، نمی‌رود پس از این
به روی خاک وطن عشق جبهه‌سایی او

کنار صحن غریبی هنوز می‌سوزد
چراغ نیمه‌شب خادم‌الرضایی او..

بیا و روضۀ قاسم بخوان در این پایان
به شرحه شرحۀ آن جسم کربلایی او