شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دلواپس پدر

در لغت معنی شبح یعنی
سایه‌ای در خیال می‌آید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال می‌آید
سایه‌ای مانده بود از مادر

وقت برخاستن نشست، نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمی‌دهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد

قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همۀ شهر آمدند آن روز
طرف خانۀ محقر ما
هیزم آن‌قدر هم نیاز نبود..

مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمی‌گویم

روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد، گردگیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت

گفت با ما طبیب، مادرتان
بیشتر دل‌شکستگی دارد
دیر یا زود رفتن او نیز
به دعاهاش بستگی دارد
کشت «عجّل وفاتی»‌اش ما را

غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن، بعد
دست‌ها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد

تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
::
فاطمه دختر سه‌سالۀ من
تو هم‌اکنون امانتی پیشم
از سکوتت خرابه می‌لرزد
شعله می‌افکند به تشویشم
لااقل گریه کن، سکوت مکن

زخم‌های تو خوب خواهد شد
پدرت را دوباره می‌بینی
او برای تو قصه خواهد گفت
بوسه از چشم‌هاش می‌چینی
تا همین اربعین دوام بیار