شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دوستت دارم

کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز..

چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...

جهان سه نقطۀ پوچی‌ست، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»

همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز-

در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز