آن روز بگشوده بال و پر با سر به سوی وادی خون رفتی گفتی: «دیگر به خانه باز نمیگردم امروز من به پای خودم رفتم فردا شاید مرا به شهر بیارند -بر روی دستها-» اما حتی تو را به شهر نیاوردند گفتند: «چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام»