شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رسول بیداری

بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار

بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور
بخوان که دفتر گل وا شود به نام بهار

بخوان به نام خدایت که باغ را ببری
به میهمانی گل‌ها، به بار عام بهار

بخوان که با نَفَس پاکت ای مسیحا دم
جهان جوان شود از نو، به احترام بهار

بخوان که عالم و آدم قرار می‌گیرند
به زیر سایۀ فیض عَلی‌الدّوام بهار

بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید
به آیه آیۀ سی جزء از پیام بهار

اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم
که دامن گل یاسین شود مقام بهار..

در آستانِ شکوهت شکوفه‌باران است
که بوی عشق رسیده‌ست بر مشام بهار..

طلوع فجر رسالت رسید و آمده‌اند
فرشتگانِ مقرّب، پی سلام بهار

بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه
که اقتدا به پیمبر کند امام بهار

تو ماه چلّه‌نشینی، «خدیجه» منتظر است
که از دلش بِبَرد غم گلِ کلام بهار

بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست
بخوان که قولِ کریم تو «عُروةُ الوُثْقی»ست


بس است هرچه به بیراهه‌ها سفر کردند
بس است هرچه به بیهوده عمر سر کردند

بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان
بس است هرچه که سرمایه‌ها ضرر کردند

بس است، هرچه خزان‌باورانِ غارتگر
تمامِ حاصلِ این باغ را هدر کردند

بس است هرچه ستم‌بارگان جادوگر
دعا و ناله و نفرین بی‌اثر کردند

بس است هرچه به افسون قصۀ پَریان
«هزار و یک شبِ» این قوم را سحر کردند

بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید
بس است هرچه به «لات و هُبَل» نظر کردند..

بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند
و پیش اهلِ نظر سینه را سپر کردند

بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب
قبیله را همه تاراج و دربه‌در کردند

بس است هرچه که خون ریختند در صحرا
بس است هرچه زمین را ز اشک تر کردند

بس است هرچه که با غنچه‌های زنده به گور
نهالِ عاطفه را قطع با تبر کردند..

اَلا که می‌شود از جلوه‌ات جهان روشن!
اگرچه بحث در این جلوه مختصر کردند

بلند، تا ابد آوازۀ تو خواهد شد
جهان‌گشا خبرِ تازۀ تو خواهد شد


زمان، زمانِ قیام است و امتحان دادن
زمانِ درس محبت، به این و آن دادن

الا رسول بهارآفرین، ارادۀ توست
نجاتِ باغِ گل از پنجۀ خزان دادن

به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش!
تمام مزرعه را آب می‌توان دادن

اگر چه هست «معاد از پی معاش» آری
ثواب اگر چه بود، رسمِ‌ آب و نان دادن

غذای روح، به این مردم فقیر بده
که سعی توست طراوت به بوستان دادن

درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است
تویی و معجزۀ سنگ را تکان دادن..

بگو: کتاب خدا معجز رسالت ماست
رواست بوسه بر این نورِ جاودان دادن..

مسیح از نفس آسمانی‌ات آموخت
ز فیض گوشۀ چشمی به مرده جان دادن

اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم
اشاره کن به «بلال» از پی اذان دادن

گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله»
از این دلیل چه بهتر به کاروان دادن؟..

چه جای صحبت بیگانگان که سهم علی‌ست
تجلّیاتِ جمال تو را نشان دادن

بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات
یکی‌ست ذکر خدا و فرشتگان، صلوات


به پای خیز! که دل‌ها ز شوق آب شوند
به یمن نور تو، ذرّات، آفتاب شوند

بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی»
که لاله‌ها همه پیمانۀ گلاب شوند

امینِ وحی و نبوت! «اَلا بِذِکرِ الله»
بخوان! که با خبر از متنِ این کتاب شوند

سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد
که بی‌عدالتی و جهل، هم‌رکاب شوند..

رسولِ نهضتِ بیداری زمان! مگذار
که پلک‌های فروبسته، گرم خواب شوند

شتاب کن که روان‌های تشنۀ ایمان
رها ز پنجۀ تردید و اضطراب شوند

به یک اشارۀ تو، برگ‌های پاییزی
لطیف و تازه چو نیلوفرانِ آب شوند

بخوان حدیث محبت که بردگانِ سیاه
در این کویر درخشان‌تر از شهاب شوند

بگیر دستِ همه پابرهنگان زمین
که این شکسته‌دلان مالکُ‌الرّقاب شوند

یتیم آمنه! اصحاب سرسپردۀ تو
طلایه‌دار ظفرمند انقلاب شوند

سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» می‌خوانند
امیدوار دعاهای مستجاب شوند

بگیر دستِ علی را، که با امیرِ عرب
مجاهدان، همه پیروز و کامیاب شوند

چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه
به جانشینی خورشید انتخاب شوند

بعید نیست که پروانگانِ اهل‌البیت
اسیرِ معنی این شاه‌بیت ناب شوند

«به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند»
«به آسمان رَوَد و کارِ آفتاب کند»