بیا، با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
تو که سنگ صبور اهل دردی
کمی بنشین و با ما گفتوگو کن
جهان در انحصار بیش و کمها
شکستنها، بریدنها، ستمها
تو حتماً خوب میدانی که بیتو
به روز ما چه آوردند غمها؟
جهان ما جهان بیکسیها
خزان لالهها و اطلسیها
اگر تو سایهسار ما نبودی
چه میکردیم با دلواپسیها؟
همه صبحیم، شب در بین ما نیست
یکی بیتاب و تب در بین ما نیست
به درد دوری تو خو گرفتیم
دلی راحتطلب در بین ما نیست
بهار تا ابد! زخم است با ما
زمان تا میرود، زخم است با ما
بیا تاریخ ما را منتشر کن
هزار و چارصد زخم است با ما
به ما ای کاش پاکی یاد میداد
به غنچه، سینهچاکی یاد میداد
زبان آسمان را انتظارت
به آدمهای خاکی یاد میداد!
شب توفان، کسی باید بیاید
بهار نورسی باید بیاید
کسی که باعث آرامش ماست
در این دلواپسی باید بیاید