زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
در کوفهٔ بیوفا صبوری میکرد
با آنکه همیشه خار در چشمش بود
ای کوفۀ رنج دیده از طوفانها
اندوه تو شعله میکشد در جانها
گویی که هنوز اُنس دارند به هم
چاه و علی و غروب نخلستانها
شد تنگ غروب و بر دلم آه نشست
در دامن شب ستاره با ماه نشست
شیون ز کبوتران چاهی برخاست
فریاد تو وقتی به دل چاه نشست
رازی که علی به چاهها گفت و گریست
در حوصلۀ کجا و در طاقت کیست
تنها نه از او دست زمین کوتاه است
یارای تحمل آسمان را هم نیست
امشب ز غم خویش فراموش کنید
خونگریۀ بیصدا و خاموش کنید
همصحبت نخلهای سرسبز شوید
یعنی به غم دل علی گوش کنید