شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شکوه حیاتیم

دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما

بهاری می‌آید... بهاری می‌آید
جهان است و اسفند سوزاندن ما

شهابیم و پیغامی از صبح داریم
که شب حرص دارد به تاراندن ما

شکوه حیاتیم و این مُرده‌ماران
ندارند قدرت به میراندن ما

شهادت بده ای شهادت! «که بودیم؟»
غریبیم و  با تو شناساندن ما

برو جوهر از خون بیاور که سخت است
به دنیای امروز فهماندن ما