شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عزیزِ سفرکرده

کجاست آن که دلش چشمه‌سار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود

کجاست آن که وجودش نثار قرآن شد
کجاست آن که دلش آشنای عترت بود

کجاست آن که به یک عمر چون طلیعۀ صبح
صبور و صالح و صدیق و با صلابت بود

قسم به آیه «اللهُ نور» مثل صباح
چراغ باور و مصباح هر هدایت بود

شب از طهارت روحش هزار خاطره داشت
مگر که نافلۀ او هزار رکعت بود؟

چه عاشقانه گره خورد کربلا و نماز
به سجده‌هاش که با عطر مهر تربت بود

شب از ستارۀ اشکش فروغ کثرت داشت
اگرچه پرتویی از آفتاب وحدت بود

«وَ مَن یُهاجِر» قرآن در او تجلی کرد
مجاهدانه همه عمر گرم هجرت بود

همیشه در سر او شوق کار خالص بود
همیشه در دل او آرزوی خدمت بود

جهان دین و سیاست همیشه اذعان داشت
سیاستش همه آیینۀ دیانت بود

غبار فتنه چو برخاست او چنان عمار
بصیر و صاحب فکر و بلندهمت بود

شکست هیمنۀ فتنه‌های دوران را
به آن کلام که لبریز از صراحت بود

نشان اهل جهان داد پایداری را
همان که اسوۀ ایثار و استقامت بود

چه عاشقانه در این فاطمیه رحلت کرد
کسی که در دلش از فاطمه محبت بود

مگر قرار نهاده‌ست با سلیمانی
برای سیزده دی که روز رحلت بود

اگرچه ماتم او موجب تأثر شد،
اگرچه ضایعۀ رحلتش خسارت بود،

همیشه در دل تاریخ نام او باقی‌ست
که آن عزیزِ سفرکرده بی‌نهایت بود