پر کشیدهام
چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
میروم مدینةالنّبی
میروم بقیع
میروم به مشهدالرّضا و کاظمین و سامرا
میروم نجف
میرسم به کربلا
تشنه میشوم
میروم کنار نهر علقمه، ولی
با طنینِ العطش
چشم من به آب، خشک میشود
میروم پی طنین سوزناکِ العطش
آه!
میرسم به کودکان تشنهکامِ خیمهگاه
میرسم به پرسشِ «عمو کجاست؟»
پَرکشان دوباره میرَوم
میرسم به آن ستارههای چاکچاک
میرسم به ماه و مشک
-هردو تیر خورده، خونشان روان به روی خاک-
ناگهان
در کشاکشِ اذان صبح
با نوای «عجِّلوا إلی الصّلاة» میزبان
با دو بال سوخته ز خواب میپَرم
من هنوز تشنهام…