شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

غم شب‌های جدايی

وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی»

اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»

«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی

در بنده‌نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی

عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظۀ برگشتن مایی

می‌خواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی

امشب شده‌ای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوختۀ کرب‌و‌بلایی

ای پرسشِ بی‌پاسخِ هر جمعۀ عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟