شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فصل فریب است...

خفته‌ست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه

سرویم و با اخم خزان سر خم نکردیم
با زخم می‌سازیم، با توپ و تشر نه

ما صبح آرامیم! هان ای عصر آشوب!
بیدار می‌مانیم و چون شب کور و کر نه

این کینه‌های دربدر از بن دروغ‌اند
در فکر شر هستند و در فکر بشر نه

شمشیر شمر از چارسو می‌بارد اکنون
شاید قَدَر باشند اما آن‌قَدَر نه

فصل فریب است و فراوانی فتنه
باغ است و جای روبهان حیله‌گر نه

هر بار آمد فتنه، نه گفتیم او را
چندین قدم او را عقب‌تر برد «هر» نه

دل‌های ما را عشق می‌لرزاند و بس
دل‌های ما را عشق بُرد و سیم و زر نه

تیغ علی هستیم و سرباز سکوتش
افسوس حالا نیست روز جنگ اگر نه...