شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فیض نسیم

این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم

گر چنین است چه کرده‌ست ندانم با عرش
آهِ طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم

از چه ویران نشدی ای فلک آن‌دم که شدند
اهل‌بیت شه بی‌یار به ویرانه مقیم

ساخت ویرانه‌‌نشین ظلم عدو قومی را
که خداوند ثنا گفته به قرآن کریم...

گشت آن سلسله را روز و شب و صبح و مسا
آه و فریاد انیس و، غم و اندوه ندیم

بود با یاد قد تازه جوانان همه را
قدی از هجر دوتا و دلی از غصّه دو نیم

دید در خواب رقیّه که به دامان پدر
کرده جا با دلی آسوده ز هر وحشت و بیم

بگُشودی دهن از شوق پدر بهر سخن
بشکفد غنچه به وقت سحر از فیض نسیم...

گشت بیدار و برآورد خروش و سر شاه،
آمد از بهر تسلّای وی از لطف عمیم

داشت از بهر پذیرایی مهمان عزیز
نیمه‌جانی به تن و کرد همان دم تسلیم...