شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لحظه‌ها

سوی پیری‌ام بردند لحظه‌ها به آرامی
لحظه‌های خوشحالی، لحظه‌های ناکامی

چون درخت‌ها عمری تکیه بر خودم کردم
کس نشد به توفان‌ها غیر ریشه‌ام حامی

در خطر به خود رو کن چون دریغ می‌ورزند
همرهان ز همراهی، همگنان ز همگامی

رغبتم به صحبت نیست، کار این جماعت چیست؟
در حضور، مداحی! در غیاب، نمّامی!

از جوان و پیر ای دوست! دیده‌ام شگفتی‌ها
وهمِ فهم، از خامان، هم ز پختگان، خامی

در خواص جز نخوت، خاصیت نخواهی یافت
ای خوشا نشستن‌ها، نزد مردم عامی

بین زندگی یا مرگ انتخاب من این بود
مرگ با سبکباری، زندگی به گمنامی