شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مهربان‌ترین

کابوس نیست اینکه من از خود فراری‌ام
عینِ خودِ عذاب شده بی‌قراری‌ام

لب‌تشنه‌تر ز بوتۀ خشکیده در کویر
چشم انتظار بارش ابر بهاری‌ام

در شأن کبریایی تو نیست ای لطیف
راضی شوی که خلق ببینند خواری‌ام

تو مهربان‌ترینی و والاتر از همه
بگذر ز من! به حقِّ همین اشکِ جاری‌ام..

آنی مرا رها کنی از دست رفته‌ام
محبوب من! به دست چه کس می‌سپاری‌ام؟

با آن‌که در گناه و بدی غوطه‌ور شدم
من حاضرم قسم بخورم دوست داری‌ام

ای یارِ آنکه جز تو ندارد رفیق و یار
می‌خواهم از تو با همۀ شرمساری‌ام -

- لا یمکن الفرار... مبادا خدای من!
یک آن مرا به حال خودم واگذاری‌ام