نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
نه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشی
و یا پرندۀ صحن مجاورت باشم
نه آن دلی که به معنا رسَم، نه آن چشمی،
که مثل آینه حیران ظاهرت باشم
ولی ز لطف، دلم را از آنِ خویش بخوان
که با تو صاحب دنیا و آخرت باشم
همیشه سفرۀ مهماننوازیات باز است
اجازه میدهیام گاه زائرت باشم؟
اجازه میدهیام گاه از تو بنویسم؟
به عمر چند غزل، آه، شاعرت باشم؟