پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
اشکهایم میچکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنهام، موسم باران شده
بین این گودال سرخ، در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده
نیزهای خون میگریست، پای زخم کاریاش
قصد زخمی تازه داشت، دشنهای پنهان شده
صد نیستان ناله را، هر نفس سر میدهم
بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده...