شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نماز باران

آسمان خشک و خسیس، ابرها بی‌ضربان
ناودان‌ها خاموش، جوی‌ها بی‌جریان

حسرت جرعۀ آب، روی لب‌های سفال
غنچۀ یک روزه، خاک شد در گلدان

آن همه گندمزار، جز نمک خوشه نداد
دست بر زانو داشت، پیرمرد دهقان

ناگهان جار زدند: آی مردم! فردا،
می‌رود دریایی به نماز باران

ای تو معنای حیات! گام بردار که مَرو
این زمین‌خورۀ پیر، شده از شوق جوان

می‌رسد سوز صدا، بود سرگرم دعا:
«رَبِّ اَنزَل مَطَرا دائماً بِالاِحسان»

ابرها غریدند، آسمان در مدحش،
خطبه‌ای غرا خواند، بارشی بی‌پایان

با نگاهش جوشید، با دعایش نوشید
آب از هر چشمه، باغ از رود روان

ریشه‌هایی بی‌تاب، خوشه‌هایی سیراب
بس که نوشید از آب، مست شد تاکستان

بیم از خشکی نیست، چون تویی رحمت ابر
بیم از طوفان نیست، چون تویی کشتیبان

داشتم کنج حرم، جامعه می‌خواندم
ناگهانی آمد، باز هم آن باران