شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

هوادار محمد

کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر

عرق می‌ریزد از پیشانی حیرت، مگر او کیست؟
کسی رنگین‌تر از نقاشی خلقت، مگر او کیست؟

کسی بشکوه، همچون بوقبیس و ثور و نور است او
نفس‌گیر است وصف نام او، صعب‌العبور است او

به جا مانده‌ست در دوران هزاران رمز و راز از او
سخن گفته‌ست در لفافه تاریخِ حجاز از او

به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب
تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب ابوطالب

ابوطالب که آرامش گرفت آرامش از لحنش
نمک‌گیر است دنیا تا ابد از سفرۀ پهنش

برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی‌ست
کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی‌ست

بخوان او را که طعم واژه‌هایش چون رطب باشد
قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد

زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش
بخوان او را بخوان ابیات «لامیّه»ست اعجازش

دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت
که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت

چه توحیدی که در اندیشۀ انسان نمی‌گنجد
که ایمانش درون کفۀ میزان نمی‌گنجد

به قرآن! از صمیم قلب بر این باورم مردم
اگر ایمان او کفر است، من هم کافرم مردم

تلاطم‌های دوران این‌چنین او را رها می‌خواست
که در شن‌باد، کشتی خدا یک ناخدا می‌خواست

در آن دوران که دوران، گرم انکار محمد بود
ابوطالب به تنهایی هوادار محمد بود

به حدّی شاخ و برگ سر در افلاکش بلندا داشت
که زیر سایۀ خود رحمة للعالمین را داشت

به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافی‌ست
که در شعب ابوطالب، ابوطالب مرا کافی‌ست

به سمت روشنای چشم خود خاموش می‌آمد
چنان نخل تنومندی رطب بر دوش می‌آمد

قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت
علی، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت

فضیلت‌هایش از دنیای خاکی بیشتر بوده
که طفل خردسالش خاک دنیا را پدر بوده

زمینی نیست آغوشش، پر از رمز و پر از راز است
چه دستی دارد او احمدنواز است و علی‌ساز است

خدایی که علی را با محمد آشنا کرده
مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده

به قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه
به استقبال فرزندش ترک برداشت بیت‌الله

هلا شاعر هرآن‌جایی که غم شد بر دلت غالب
بگو آهسته با خود یا علی بن ابی‌طالب

تو سلطان نجف هستی، پر از دُر کن جهانم را
در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را

خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس
برایت از پدر گفتم، برایم یک نجف بنویس