چشم عطا

گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست

گر بخوانی ز عطا سر ز خطا در پیش است
ور برانی به جفا روی امیدم به قفاست

من به خود هرچه کنم گر کرم است، آن ستم است
تو جفا می‌نکنی، ور بکنی عین وفاست

ای بسا لطف که در چشم بصیرت قهر است
باز قهری‌ست که در پیش نظر لطف‌نماست

آتش دوزخ و آن چشمۀ جان‌بخش بهشت
شعله‌ای از دل من، رشحه‌ای از دست شماست

دفتر عشق سراسر همه خواندیم ولی
آن‌چه در یاد بمانده‌ست فراموشی ماست

شادمانی جهان است که فانی گردد
غم بدان دل نبرد ره که «نشاطش» به خداست