من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
یک روز به فردوسم و یک روز به دوزخ
نیمی همه از کفرم و نیمی همه دینم
یک تکّه دل خون مرا قاب گرفتهست
گلدان ترکخوردۀ ایوان گلینم
بوی تو شبی یکدم از این کوچه گذشتهست
عمریست که شب تا به سحر کوچهنشینم
تا چند در این کوچۀ بنبست بخوانم
یا چشم بچرخانم و دیوار ببینم
کی میرسی از ره که به تکرار قدومت
در راه تو صد طاقچه آیینه بچینم...