اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد...
ز سایهٔ تو زمین آفتابپوش شود
اگر تو دیدهٔ دل را جلا توانی کرد
جمال کعبه ز سنگ نشان توانی دید
اگر ز صدق طلب رهنما توانی کرد...
بر آستان تو نقش مراد فرش شود
بساط خود اگر از بوریا توانی کرد
اگر چو شبنم گل ترک رنگ و بوی کنی
درون دیدهٔ خورشید جا توانی کرد...
کلید قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد
اگر ز خویش برآیی به تازیانهٔ وجد
سفر به عالم بیمنتها توانی کرد...
تو را به هر غم و درد امتحان از آن کردند
که دردهای جهان را دوا توانی کرد
تو آن زمان شوی از اهل معرفت «صائب»
که ترک عالم چون و چرا توانی کرد