شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مقام رضا

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد...

ز سایهٔ تو زمین آفتاب‌پوش شود
اگر تو دیدهٔ دل را جلا توانی کرد

جمال کعبه ز سنگ نشان توانی دید
اگر ز صدق طلب رهنما توانی کرد...

بر آستان تو نقش مراد فرش شود
بساط خود اگر از بوریا توانی کرد

اگر چو شبنم گل ترک رنگ و بوی کنی
درون دیدهٔ خورشید جا توانی کرد...

کلید قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد

اگر ز خویش برآیی به تازیانهٔ وجد
سفر به عالم بی‌منتها توانی کرد...

تو را به هر غم و درد امتحان از آن کردند
که دردهای جهان را دوا توانی کرد

تو آن زمان شوی از اهل معرفت «صائب»
که ترک عالم چون و چرا توانی کرد