همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی