زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی