ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده