و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود