یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست