آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
ای مرور تمام خاطرههات
چون دهین ابوعلی شیرین
شهر آغشته با حرارت باد
فصل خرماپزانِ پیوسته
کوشش پنکههای بیتأثیر
فُندق سالخوردۀ خسته
سرخوشیهای بیحدم میزد
پرسه در کوچههای بیهدفی
دعوتم کرد سمت طعم بهشت
ناگهان عطر قیمۀ نجفی
سیدی گم شدم، حرم... مولا...
از کجا میشود به او برگشت
عربی گفت و من نفهمیدم
باید از شارع الرسول گذشت
در حرم گم شدم که میدیدم
بین دریای بیکران دریا
ریخت مضمون تازه در شعرم
صحن تو، صحن حضرت زهرا
سنگ، دُرّ میشود در این وادی
صاحبان جواهرند همه
واژه در واژه با امین الله
زائران تو شاعرند همه
فرصت با تو بودنم چون ابر
لحظه در لحظه میشود سپری
غرق آرامشم، پر از رؤیا
حرم توست خانۀ پدری
لنگر آسمان! ستون زمین!
تو به جبریل دادهای پر و بال
مستیام را خودت دو چندان کن
یا علی یا محول الاحوال!
باز هم در شکوه ایوانت
مستم، آشفتهام، پریشانم
دارم آن شعر روی ایوان را
جای اذن دخول میخوانم:
«زائران درگهت را بر در خلدبرین
میدهند آواز طبتم فادخلوها خالدین»
بین این چارپاره خوابم برد
رفتم از خویش و دفترم جا ماند
یک نفر مثل من درون حرم
داشت شعری برایتان میخواند
زخمیام التیام میخواهم
التیام از امام میخواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام میخواهم