تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟