شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

همرنگ مُحَرّم

تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشم‌ها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است

نه فقط شاعر این شعر عزا پوشیده‌ست!
واژه‌هایش همه، همرنگ مُحَرّم شده است

ظهر داغی‌ست، عطش‌ریزی روحم گویاست
از سرم سایۀ طوبانفسی کم شده است

«هر که دارد هوسش» نه! عطشش بسم‌الله
راهِ عشق است و به این قاعده مُلزَم شده است

سوگوارانِ شما، مرثیه‌خوانِ خویش‌اند
بی‌سبب نیست که عالم همه ماتم شده است

«من مَلک بودم و فردوس برین» می‌داند
این مَلک شورِ که را داشت که آدم شده است

من نه مَداحم و نه مرثیه‌سازم - امّا
سر فراز آن‌که به توفانِ شما خم شده است