حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت