شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

به هوای حرم عشق

برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفته‌ترین خاطرۀ دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعله‌ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب‌وبلا نیست دمشق است،که هربار
یک‌جور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی‌جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...