به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید