تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود