و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها