داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست