بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید