او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد