تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است