شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت