که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را