مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی