مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود