پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست