خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود